خـدایـا
خدایا
یک مرگ بدهکارم و هزار آرزو طلبکار
یا طلبم را بده
یا طلبت را بگیر
̤̈ ̤̤̈̈ت̤̤̈̈ـ̤̤̈̈م̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ا̤̤̈̈م̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ہ̤̤̈̈ ̤̤̈̈ا̤̤̈̈ح̤̤̈̈ـ̤̤̈̈س̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ا̤̤̈̈س̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ا̤̤̈̈ت̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ہ̤̤̈̈ ̤̤̈̈د̤̤̈̈خ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ت̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ر̤̤̈̈ا̤̤̈̈ن̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ہ̤̤̈̈ ̤̤̈̈ا̤̤̈̈م̤̤̈̈ ̤̤̈̈ب̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ہ̤̤̈̈ ̤̤̈̈؋̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ا̤̤̈̈ڪ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ ̤̤̈̈ر̤̤̈̈؋̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ـ̤̤̈̈ت̤̈ ̤̈
خدایا
یک مرگ بدهکارم و هزار آرزو طلبکار
یا طلبم را بده
یا طلبت را بگیر
تــــــو
آن نیستــی کـه بــه یــادت بیــاورم …
“تــــــو”
آن همیشــه ای کــه بــه یــادم مـی مــانــی…
نامت را
خاطراتت را
دوستت دارم هایت را
همه و همه را
به دست سرد باد سپردم
یادم تورا فراموش...
آهای سهراب !
قایق دیگر جوابگو نیست . . .
کشتی باید ساخت
اینجا مثل من تنها زیاد است !
تو کجایی سهراب؟!
آب را گل کردند...
چشم ها رو بستند و چه ها با دل کردند...
صبر کن سهراب !
گفته بودی قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب...
قایقت جا دارد؟
من از همهمه ی اهل زمین دلگیرم
ι love ѕleep
yoυ ғorɢeт αвoυт
,pαιɴ,proвleмѕ,ѕтreѕѕ
everyтнιɴɢ ғor α wнιle
❌مـن عاشـقِ خوابيـدنم
دردُ ،اسـترسُ، مشكـلات و همه چيـزو
براي يه مـدت فـراموش ميكني ❌
یه آدمایی هستن میخندن...زیاد هم میخندن!اما....
حرف هاشون...غم هاشون...مشکلاتشون
اینا چیزای هست که میریزن تو دلشون و درش رو هم قلف میکنن...
کسی راه نمیده تو!...
نمیذاره بفهمید که اون تو چه خبره!...
و شما هیچوقت درکش نمیکنید....
چون بلد نیستن منت بذارن...
وصیت کرده ام بعد از مرگم
دوتا فنچان چای هم دفن کنند
شاید صحبت های من با خدا به درازا کشید
به هرحال دلخوری ها کم نیست از بندگانش
همان هایی که بی اجازه وارد شدند
خود خواهانه قضاوت کردند
بی مقدمه شکستند
و بی خداحافظی رفتند...
بین این همه آدم که جان آدم را به لب میرسانند
اسم عزرائیل بد در رفته است...
صداے پاے تو ڪـہ مے روے...
صداے پاے مرگ ڪـہ مے آید...
دیگر چیزے نمیشنوم؟!؟!.....